۲۲ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۷

چه عاملی پرداختن به رابطه بین دین و سیاست را توجیه می‌کند؟ و آیا هرج و مرجی که همراه با بهار عربی در حوزه اصطلاحات به وجود آمد، به حدی رسید که تمایز بین الفاظی که کاملا با یکدیگر متضاد هستند، مانند دین و سیاست، حجاب و نقاب، شریعت و قانون و دیگر الفاظ و عبارت‌هایی که از حد شمار بیرون است، در آن دشوار شود؟ چگونه می‌توان به پژوهش راجع به حقیقت پایبند باشیم، بدون اینکه آن را از درون آموزه‌های موروثی یا افکارِ از پیش ساخته شده جستجو کنیم؟

دکتر فواد فخفاخ
کسی که به عنوان این بحث توجه کند، ممکن است به این نتیجه برسد که این مبحث، به گفتگو درباره طبیعت رابطه بین دو عنصر اصلی یعنی دین و سیاست می‌پردازد، به ویژه اگر اینطور بنگریم که حرف "‌واو"‌ که میان این دو کلمه فاصله انداخته است، معنای معیت و همراهی دارد، نه عطف.
چه عاملی پرداختن به رابطه بین دین و سیاست را توجیه می‌کند؟ و آیا هرج و مرجی که همراه با بهار عربی در حوزه اصطلاحات به وجود آمد، به حدی رسید که تمایز بین الفاظی که کاملا با یکدیگر متضاد هستند، مانند دین و سیاست، حجاب و نقاب، شریعت و قانون و دیگر الفاظ و عبارت‌هایی که از حد شمار بیرون است، در آن دشوار شود؟ چگونه می‌توان به پژوهش راجع به حقیقت پایبند باشیم، بدون اینکه آن را از درون آموزه‌های موروثی یا افکارِ از پیش ساخته شده جستجو کنیم؟ 
چندین عامل وجود دارد که پژوهش در چنین موضوعی را توجیه می‌کنند که شاید برجسته‌ترین این عوامل، خلط مفهومی بین چندین اصطلاح باشد که به حوزه معنایی مترادف یا متجاوری تعلق ندارند. ظهور جنبشی مانند اخوان المسلمین که با انعقاد معاهده "‌سایکس پیکو"‌ همزمان بود نیز به این دلایل افزوده می‌شود. اخوان المسلمین یک جنبش برآمده از موضع عقیدتی است که حقیقت‌های "‌دینی"‌ که از وابستگان به این جریان صادر می‌شود را نمایندگی می‌کند و در سایه آن، دیگر مردم، یعنی کسانی که به این جنبش وابستگی ندارند را محاکمه می‌کند. از نظر این جنبش، کسانی که تفکر او را قبول ندارند، مسلمان نیستند، حتی اگر ارکان پنجگانه اسلام را به بهترین نحو ادا کنند. دیگر اینکه این منظومه عقیدتی، یک پوشش دینی مخصوص به خود دارد که یک قالب دینی با شکل کهنوتی بسته به خود می‌گیرد که هر آنکه درون این فضای بسته قرار ندارد را کنار می‌زند، حتی اگر از ریشه و قلب و قالب مسلمان باشد. از این باب، جنبش اخوان المسلمین، یک نظام نمادگرای دینی است و علاوه بر آن، رخدادهای بهار عربی با یک موج دینی سهمگین همراه شد که بادهای آن به شرق و غرب وزید و باعث ظهور مبلغان "‌اسلام"‌ با عقاید و رویکردهای متفاوت شد. برخی از آنها به برپایی دوباره خلافت اسلامی فرا می‌خواندند، برخی دیگر به جهاد در سوریه و نه در فلسطین دعوت می‌کردند و دیگرانی ندای جهاد نکاح سر می‌دادند، گویی نکاح، بحث دیگری است که به جهاد نیاز دارد. برخی دیگر نیز به فراخوان‌هایی ندا می‌دادند که از بیماری آنها نشأت می‌گرفت. از جمله، اجبار به ختنه کردن زنان، اجبار به تعدد زوجات برای مردها و همچنین اصرار بر مسائلی که از نظر تاریخی، یک امر ثانوی به شمار می‌رفت، اما این مبلغان بعد جوهری بدان بخشیدند که از آن جمله می‌توان به اجبار به بلند کردن محاسن، پوشاندن موی سر زنان و دیگر فتواهایی اشاره کرد که در این آمار نمی‌گنجد. گویی این مبلغان، پیامبران، رسولان، متجاوزان، پادشاهان، خلفا، رؤسا یا رهبرانی در جامعه هستند، حال آنکه درون آنها از قلب مادر موسی و ظرف انسان بخیل خالی‌تر است و با این حساب و به این شکل، مرزهایی که بین حوزه‌های معنایی فاصله انداختند، از بین رفتند و همه چیز در هم آمیخت و باطل لباس حق بر تن کرد و بر حق لباس باطل پوشانیده شد. بنابراین، یک بار دیگر این نیاز ایجاد شد که مرزها کنترل و نشانه‌ها بر مبنای آنچه که از ابتدا ترسیم شده بود، ایجاد گردد. زیرا جستجوی حقیقت، بالاترین اقدام بشری است و شاید از برجسته‌ترین کارکردهای ادیان آسمانی، بالا بردن انسان به سمت حقیقت مطلق باشد.
در چارچوب اقتدا به آن کارکرد والا و هدف وارسته، تلاش می‌کنیم تا به ایجاد حد و مرزها بین دین از یک طرف و سیاست از طرف دیگر بپردازیم.
دین چیست؟ 
‌چنانچه یک فرد عرب در ماده "‌د ی ن"‌ به بررسی بپردازد، می‌تواند حوزه‌های معنایی متعددی را دریابد که ممکن است از معنای دین فراتر باشند، از جمله معنای اطاعت و تسلیم. در همین رابطه، فرمودند: «از قریش کلمه‌ای می‌خواهم که همه عرب با آن کلمه به دین آنها درآیند، یعنی از آنها اطاعت کنند و در برابر آنها تسلیم باشند» (۱). معنای دیگر آن، جزا، پاداش و حساب است. خداوند متعال فرمودند: ذلک الدین القیم. یعنی این حساب درست است (۲). سومین معنای دین، عادت و شأن است. عرب می‌گوید: مازال ذلک دینی و دَیدنی... یعنی این عادت من است. بنابراین، دین با نگاه به آن حوزه‌های معنایی، عبارت از مجموعه مناسکی است که عبادت‌های مشخصی آن را موجب می‌شوند که بیانگر اطاعت مطلق بنده از پروردگارش است که در پی آن امید رسیدن به پاداش و جزای اخروی از او دارد و این تعریف، تقریبا با آنچه که در دایره المعارف لالاند آمده، نزدیک است. بر اساس آنچه که در این دایرة المعارف آمده است، دین، یک نهاد اجتماعی است که امتیاز آن، در نزدیکی و الفت بین افرادی است که در قالب آن، با یکدیگر متحد شدند و بر اساس اعتقاد به یک ارزش مطلق که فرد به اقتضای آن به یک قدرت روحی برتر از انسان، یعنی "الله" متصل می‌شود، برخی عبادت‌ها را به صورت منظم انجام می‌دهند (۳). چنانچه با دقت به این تعریف‌ها بنگریم، ‌می‌توانیم مجموعه ویژگی‌هایی را برداشت کنیم که بر اساس آن، دین از غیر دین جدا می‌شود که شاید یکی از مهمترین ویژگی‌ها این باشد که از یک رابطه روحانی درونی بین خداوند و بنده‌اش ناشی می‌شود که جز خداوند متعال، هیچ کس نمی‌تواند درستی آن را از نادرستی آن تشخیص دهد. ضمن اینکه دین با عبادت‌های مشخص و آموزه‌های ثابتی شناخته می‌شود که نه در زمان و نه در مکان تغییر نمی‌کند، زیرا "این وابستگی به یک قدرت روحی است که عبادت‌ها و اعتقاداتی که وابستگان به آن دین باید بدان پایبند باشند را تکرار می‌کند" (۴).
در اینجا مناسبت است که به رابطه بین بنده و پروردگارش اشاره کنیم که یک رابطه مستقیم و بدون واسطه است و تنها یک رهبر کاریزماتیک در این میان وجود دارد که وظیفه دارد کلام خداوند که از طریق وحی به او منتقل می‌گردد را به بندگان خدا برساند. ‌این، نوعی رهبری است که پایه آن، اعتقاد به این نکته است که از قدرت‌های خارق العاده‌ای برخوردار است (۵) ‌زیرا جهان در نگاه دین لاهوتی، به جهان ما فوق طبیعت که در بردارنده مجموعه‌ای از نمایندگان است که خداوند متعال و ملائکه را نیز شامل می‌شود و جهان زمینی و روزانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، تقسیم می‌شود. به گفته "‌وبر"‌ ما به رهبری دینی یا کاریزمای دینی مهم (انبیاء و رسولان) نیاز داریم تا بتوانیم آن سوی طبیعت را درک کنیم (۶). هرچند که این مقام، اجازه پرداختن کامل به نظریه‌های مختلف جاری در علوم انسانی که دین را به بوته بررسی گذاشتند، نمی‌دهد، با این حال تلاش می‌کنیم تا به بررسی مرزهای دومین عنصر تشکیل دهنده این موضوع، یعنی سیاست بپردازیم تا بتوانیم به رابطه آن با دین پی ببریم. 
سیاست چیست؟ 
با بازگشت به ماده "س و س" در لسان العرب، در می‌یابیم که معانی‌ای که برای این کلمه آمده است، به چند حوزه معنایی تقسیم می‌شوند که اگر هم‌معنا نباشند، اما می‌توانیم بگوئیم که معانی آنها به یکدیگر نزدیکند. و اینکه گفته می‌شود ساس الأمر، یعنی کار را به انجام رساند (۷) و نیز معنای سوّس امور الناس، یعنی بر آنها رئیس شد (۸).
در حدیث نبوی (ص) آمده است که بنی اسرائیل، یسوسهم أنبیاؤهم... یعنی پیامبران بنی اسرائیل امور مردم را بر عهده می‌گرفتند، درست مانند کاری که امیران و والیان با رعیت انجام می‌دادند. سیاست به معنی انجام کاری به قصد اصلاح آن است (۹).
بر این اساس، سیاست به معنای راه‌اندازی امور مردم و مسائل حیاتی آنها توسط یک رئیس، رهبر یا امیر است که باید وارد این امر شود به طوری که بتواند صلاح معیشت مردم را محقق سازد و امور زندگی آنها را به شکلی راست گرداند که منفعت آن به همگان برسد. 
اما سیاست، از نظر فیلسوفان علوم انسانی جدید، ابعاد دیگری را نیز به خود می‌گیرد که مرزهای زبانی آن را شامل نمی‌شوند. چرا که امروز، از کلمه "‌سیاست"‌، مجموع تلاش‌هایی فهم می‌شود که به منظور مشارکت در حکومت یا تأثیر گذاری در توزیع آن بین گروه‌هایی در چارچوب یک کشور، به انجام می‌رسد (۱۰).
بر همین اساس، سیاست، رنگ و بوی نظام حاکم را به خود می‌گیرد، نظامی که عرف‌ها، سنت‌ها، قواعد و قوانین جاری آن را رقم می‌زنند. طبیعت این سیاست، هر چه که باشد، اما وجه مشترک بین دیدگاه‌های مختلف، ضرورت وجود حکومت است، زیرا "دشوار است که حکومتی را بنا نهیم اما به شروط ادامه حیاتمان در آن نیندیشیم" (۱۱)، به ویژه اینکه این حکومت، وظایف متعددی را بر عهده می‌گیرد، که شاید مهمترین آنها، صلاحیت قانونگذاری و ابلاغ و اجرا و کارکرد پیشبرد امور اداری، اقتصادی، تربیتی و دیگر کارکردهایی باشند که زندگی روزمره مردم به آنها وابسته است.
ابن خلدون، از مدت‌ها قبل به این ضرورت پی برده و اعتراف کرده بود باید یک قدرت بازدارنده وجود داشته باشد که دشمنی برخی از مردم را از سر برخی دیگر کوتاه کند «پس بخاطر مردم، بر آنان غلبه پیدا کند و دست برتر آنها باشد تا هیچ کس با نزاع بر دیگری غلبه نیابد. این، معنای پادشاهی است» (۱۲). فیلسوفان علوم انسانی نوین نیز از معانی مشابهِ این که در پشت اندیشه‌های یونان وجود دارد، استفاده کردند که معتقد است مدینه فاضله بر مبنای جمع کردن بین الگوی تأملی حکیم و الگوی عملی مردان سیاست ایجاد می‌گردد (۱۳) و حکیمان راهی جز مشارکت در زندگی سیاسی ندارند، زیرا در این صورت، به این امر راضی شدند که احمق‌ها بر آنان حکومت کنند و نتیجه سخن این است که دین، یک بعد روحی متافیزیکی دارد که ممکن است ثابت باشد و یک رابطه پنهانی باطنی بین بنده و پروردگارش را ایجاد می‌کند که برآمده از یک اعتقاد است و در مناسبت‌های مشخص بروز می‌کند. «بنابراین، چنانچه انسانی بخواهد برای رهایی خویش، یک عقیده را بپذیرد یا عبادتی را انجام دهد، باید از صمیم قلب ایمان بیاورد که آن اعتقاد، بر حق و آن عبادت، در نزد خداوند متعال مقبول است و پروردگار بدان راضی خواهد شد و هیچ مجازاتی، نمی‌تواند باوری از آن نوع را در جان انسان‌ها بیابد. برای ایجاد تغییر در جان آدمی، به نوری نیاز است که مجازات، نمی‌تواند بدان دست پیدا کند» (۱۴).
اما سیاست، برخلاف دین، یک بعد دنیوی دارد که کم و بیش تحت تأثیر تحولاتی که بر واقعیت بار می‌شود و مسائلی که به معیشت و آبادانی مادی زندگی مردم مربوط می‌گردد، قرار می‌گیرد. اینها، تحولات و مسائلی هستند که از ملتی به ملت دیگر و از جامعه‌ای به جامعه دیگر و از زمانی به زمان دیگر متفاوت هستند و بر اساس اقتضاءات آن منافع و اهدافی که به سمت آن حرکت می‌کنند، ابزارهای متفاوتی مورد استفاده قرار می‌گیرند. 
بنابراین تعجبی ندارد که اصول دین، زندگی انسان را تنظیم می‌کند و به انسان نشان می‌دهد که برای رسیدن به سعادت ابدی، باید به چه امری ایمان بیاورد، در حالی که سیاست با قوانین جاری خود، نظامی از اشکال مختلف فعالیت‌های بشری است.
بنابراین، چگونه بین دین و سیاست و بین یک امر دینی و سیاسی خلط می‌شود؟ به نظر می‌رسد که این امر به گونه‌ای فتنه‌گرانه اتفاق می‌افتد که بر قامت دین، لباس سیاست و بر قامت سیاست لباس دین را می‌پوشاند.
از زمان تأسیس حکومت اموی که بر مبنای حیله‌گری و نیرنگ‌بازی بنا شد و به بهانه حمایت از دین، همه مخالفان خود را از دم تیغ گذراند که اوج آن در زمان حجاج بن یوسف ثقفی بود، برخی از بزرگان دینی، به ویژه از میان شیعیان، اصل تقیه را در پیش گرفتند که بدان معناست که انسان چیزی را از خود آشکار کند که به عکس آن اعتقاد داد، که در دوره نوین، به مفهوم دوگانگی گفتمان دینی که رنگ سیاست به خود گرفته، نزدیک است، زیرا چیزی را ثابت می‌کند که در واقع، باطل است.
شاید باور به تقیه، همان باشد که ایجاد اصل تأویل را توجیه می‌کند، اصلی که منصور حناق پایه‌های آن را بنا گذاشت، زیرا ادعا کرد که این اصل، به اقتضای ولایت و امامت به تأویل اختصاص پیدا کرده است و این تأویل، به شکستن گردن متن تأسیسی و هدایت معنای آن به سمت مطلوب منجر می‌گردد. به طوری که ارتباط میان نشانه و معانی آن و بین زبان و حقیقت معنای آن از بین می‌رود و این امر برای آن قبیح است، زیرا نتیجه آن، تکفیر مخالفان دیدگاه او به عنوان مقدمه‌ای برای مباح شمردن خون او به بهانه اعلام جهاد است.
مختار ثقفی نیز همچون منصور حناق است، زیرا بر علیه خلافت اموری که به دنبال حفظ جهل، بی‌سوادی و عقب‌ماندگی بودند، شورید تا اندیشه خرافی را به گونه‌ای به خدمت بگیرد که معتقدان به آن را به تقدیس امامان شیعه و فداکاری برای آها در مقابل تکفیر مخالفانشان سوق دهد. سیاست زده کردن دین، تنها به گروه‌های دینی مخالف حکومت اموی محدود نشد، بلکه به ایجاد برخی از جنبش‌های تمرد در تاریخ حکومت اسلامی و دادن رنگ دین به آنها کشیده شد و اینها حرکت‌هایی هستند که در جوهرشان بیانگر شکلی از اشکال اعتراض اجتماعی و فقر و کاهلی و بیکاری هستند، به همین دلیل، خود را به عنوان سخنگوی دین معرفی کردند، هرچند که به اصول و احکام آن علم ندارند. کار جوانمردان و عیاران نیز به همین شکل بود و انقلاب زنگیان و قرمطیان نیز به همین شکل رقم خورد (۱۵). 
اما در قرن بیستم، کسی که به ادبیات جماعت اخوان المسلمین دقت کند، می‌تواند دریابد که دیگر این جنبش، کسانی که به گفتمان او باور ندارند را کافری که قتلش جایز و خونش مباح است، نمی‌داند. بیعت با این جماعت، باید با دست گذاشتن همزمان بر قرآن و سلاح کمری انجام شود و این یعنی ممکن است هدف این جماعت، به زیر کشیدن حکومت از طریق ایجاد خلافت ششم باشد، چرا که از نگاه آنها، خلافت یک پیوند دینی است و دلیل عقب‌ماندگی مسلمانان نیز پشت کردن به اعتقاداتشان در زندگی عمومی و خارج کردن دین از دایره حکمرانی در زمان است (۱۶). با خوانش ما از تاریخ تمدن اسلامی و آنچه که در متون دینی تأسیسی آمده است، ملاحظه می‌کنیم که – از نظر تاریخی – خلافت محقق نشده است و تنها در دوره ابوبکر و عمر بن الخطاب تا حدی به صورت نسبی پیاده شد. اما مسئله‌ای که اکنون مطرح است، مسئله فروع است نه اصول و آن مسئله بُعد زمانیِ متغیر است و اختلاف در آن در دایره "درست و غلط" می‌گنجد نه در دایره "حلال و حرام" و "کفر و ایمان". شاید انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمانان، نه به این دلیل صورت گرفت که او، فقیه‌ترین آنها بود، بلکه به این دلیل بود که او، شخصیت اصلح بود و دیگر اینکه انتخاب او در سقیفه صورت گرفت و نه در مسجد که نشان از این دارد که مسئله خلافت، یک امر سیاسی دنیوی است نه یک امر دینی لاهوتی (۱۷). علاوه بر این، قرآن کریم در مجموع آیات خود، درباره نوع حکومتی که مسلمانان باید برگزینند، سخنی نگفته است بلکه حتی آنها را از حکومت خدا محور و حتی همه انواع نظام‌های حکومتی دیگر خلاص کرده است، زیرا نظام‌های حکومتی، امری زمانی و بشری و زائیده عرف‌ها و سنت‌ها و سبک‌های زندگی و فرهنگ جمعی به علاوه قالب توسعه آن هستند. پیامبران، میراثی از خود بر جای نمی‌گذارند و هیچ انسانی نمی‌تواند جای آنها را بگیرد ضمن اینکه هیچ انسانی نمی‌تواند به نام خداوند و یا به نیابت از خداوند حکم کند، زیرا حقیقت مطلق نه در نزد کهنوت است و نه در نزد رهبانیت. همچنین، تاریخ هیچگاه ثبت نکرده است که پیامبران، احزاب سیاسی ایجاد کرده باشند تا قدرت را در میان خود دست به دست کنند. ضمن اینکه اسامی دیگرانی را نیز ثبت نکرده است که از درگاه دین به قدرت چنگ زده باشند و همه توجهشان هدایت مردم به سمت خداوند و به حقیقت مطلقی بوده باشد که البته وزنی هم برای متاع دنیا و زیبائی‌ها، ثروت‌ها و نفوذ آن قائل نباشند. معنای این امر، این نیست که دین، برانگیزاننده مسائل سیاسی یا اجتماعی نیست، زیرا همه این‌ها می‌توانند جزء مسائل دین باشند، بلکه معنای آن، این است که یکی از عجایب، آن است که انسان خود را به عنوان تنها سخنگوی دین معرفی و ادعا کند که حقیقت مطلق تنها در نزد اوست و سپس دست به بازی‌های سیاسی بزند که مستلزم کر و فر، دگرگونی، رنگ عوض کردن، نفاق، دروغ و گمراه سازی است و در آن، هدف وسیله را توجیه می‌کند. در این هنگام است که دین، از جایگاه مورد نظر به جایگاه کنونی خود تنزل می‌یابد و ما آن را از ثبات به تحول می‌کشیم و لباس تغییر رنگ و دگرگونی را بر قامت آن می‌پوشانیم. «دین، در عبادت‌ها، عقاید و اخلاق خود، قداست و ثبات را حفظ می‌کند، در حالی که سیاست، یک پدیده انسانی و مربوط به زمان و متغیر است، زیرا آنچه که برای اینجا مناسب است، لزوما به کار جای دیگر نمی‌آید و آنچه که اکنون مناسبت است، لزوما فردا مناسب نیست» (۱۸). 
بر اساس آنچه گفته شد، دین یک پدیده الهی است، در حالی که سیاست یک پدیده انسانی است که به نظر می‌رسد باب اجتهاد و فعال سازی سازوکار قیاس و جستجوی آسان‌ترین راه‌ برای تأمین منافع مردم را می‌گشاید، به طوری که هر جا که منافع وجود داشته باشد، شریعت خداوند نیز همانجاست و در آن، مردم را به پذیرش نگاه مخالفان آموزش می‌دهند، با این نگاه که همه جز صاحب این قبر، همگان در معرض خطا و اشتباه قرار دارند (۱۹).
خلاصه سخن این است که گروه‌های اسلام سیاسی در عصر جدید تلاش کردند که دو عنصر را با یکدیگر جمع کنند که از یک جنس نیستند: از یک سو دین و از سوی دیگر، سیاست. این جمع کردن میان آنها به نوع تلفیق انجامید، زیرا دین را در یک حزب سیاسی محدود کرد و آن را به رقابت با دیگر احزاب وا داشت. بدین صورت، دین وارد یک بازی سیاسی و کر و فرهای آن و تغییر رنگ دادن‌ها و دگرگونی‌ها شد و بدین شکل، امر الهی، جای خود را به امر بشری داد و دین را از محتوای مقدسش خالی کرد و آن را در معرض زیاده‌خواهی‌ها قرار داد. 
به نظر می‌رسد که منبع این نگاه روشمند که آن گروه‌ها بدان وارد شدند، این است که تفکری که آنها را متمایز می‌سازد، از پایه شبیه سازی و تقلید بر می‌خیزد، چرا که آنها به صورت مطلق تحت تأثیر خوانش سنی مذهب از متن دینی قرار دارند که آن، خوانشی است که به مفاهیمی چون خلافت، صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین نوعی قداست می‌بخشد و سپس اینکه بین امر الهی و امری بشری خلط می‌کند. علاوه بر این، ویژگی ضمیر جمعی اسلامی این است که به سمت تقدیس گذشته و میراث دینی متمایل می‌شود و این، ویژگی‌ای است که آن گروه‌ها به اهمیت آن پی بردند و به درستی از آن استفاده کردند و خود را به عنوان سخنگوی دین منصوب و لباس میراث را بر تن کردند تا به اطاعت از ایشان امید رود و تمایل عامه مردم به سمت ایشان تسهیل گردد و ما شاهد مخالفت با ایشان نباشیم. 
بدین ترتیب، آن جماعت‌ها، با استفاده از حربه تکفیر، دست به طرد همه کسانی زدند که با ایشان همراه نیستند و بدین ترتیب، یا یک منفعت حیاتی فوری را مطالبه می‌کردند، یا یک دستاورد سیاسی پربار را. امری که قرآن کریم به شدت از آن نهی می‌کند تا دین، به ابزاری برای محقق ساختن منافع ذاتی و شخصی تبدیل نشود که امر فوری را بر امری که به زمان بیشتری نیاز دارد، ترجیح دهند. در این رابطه، قرآن کریم می‌فرماید: "یَا أیُّهَا الذِینَ آمَنُوا إذَا ضَربْتُم فِی سَبیلِ الله فَتبَیّنُوا وَلاَ تَقُولُو لِمَنْ أَلْقَی إِلیکُم السَّلَمَ لسْتَ مُؤْمِنًا تَتّبعُونَ عَرَضَ الحَیاة الذّنْیَا فعِنْد الله مَغَانِمُ کَثیرَةٌ کَذلِکَ کُنتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمنَّ اللهُ عَلیْکُمْ فتَبَیَّنُوا."(۲۰)


پی‌نوشت‌ها:
۱)    ابن منظور: لسان العرب: مادّة ( د ت ن)
۲)    همان منبع: مادّة ( د – ب – ن)
۳)    أندریه لالاند، موسوعة لالانذ الفلسفیة: تعریب خلیل أحمد خلیل، طبعة بیروت ۱۹۹۶ مادّة (د – ی – ن )
۴)    محمد إسحاق الکنتی: تصوّر: تصوّر العلم فی عصر النهضة العربیة بین العلمانیین والتأصلیین، منشورات جمعیة الدعوة الاسلامیة العالمیة. طرابلس ۲۰۰۹، ص ۲۳۷
۵)    محمد صالح أیون: الدور الاجتماعی والسیاسی للشیخ عبد الحق الترجمی، منشورات تجمعیة الدعوة الاسلامیة العالمیة ، طرابلس ۲۰۰۱، ص ۱۷۷
۶)    همان منبع، ص ۱۷۷
۷)    ابن منظور، لسان العرب : مادة (س – و – س ) 
۸)    همان منبع، همان ماده
۹)    نفسه 
۱۰)    Max Weber: le Savraint et le politique. Edition. Paris. P۱۱.                            
۱۱)    G. Burdeau : l’Etat Edition du seuil . Paris ۱۹۷۰ ?P ۱۳.
۱۲)    ابن خلدون: المقدمة ط. دار الفکر، بیروت (د – ت ) ص ۳۴ .
۱۳)    P. Ricoeur : l’Histoire et la vérité , Edition Seuil. Paris ۱۹۶۴, P .۲۴۷                       
۱۴)    جون لوک: رسالة فی التسامح ترجمة عبد الرحمان بدوی. ط. دار الغرب  الإسلامی، بیروت (د – ت) ، ص ۷۳.
۱۵)    فؤاد الفخفاخ: الهزل فی الشعر العربی: ط. دار زخارف للنشر، تونس ۲۰۱۷، ص ۱۱۱.
۱۶)    محمد عبده : الأعمال الکاملة :ط. دار الشرق ، بیروت ۱۹۹۳ ، ص۲۵۰ .
۱۷)    جلول الجریبی: الدین والسیاسة (مخلوط) 
۱۸)    همان منبع
۱۹)     کلام منسوب به امام مالک
۲۰)    آیه ۹۴ از سوره نساء.
 

کد خبر 8653

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 2 =